diary

ساخت وبلاگ

احساس میکنم مسئولیت این کار خیلی سنگینه!

میترسم...میترسم از اینکه از پسش برنیام...

مامان داره پریسا گوش میده !

بعضی از این اهنگ های قدیمی چقدر قشنگن و 

صدای خواننده هاشونم چقدر دلنشین:)

داشتم میگفتم...این ترس ها منو تو تردید انداخته 

که اصلا ایا این راهی که پا توش گذاشتم ، درسته یانه؟

یه لحظه این حس بهم دست داد که اصلا منو چه به این کار...

ولی از یه طرف ، وقتی به منافعش فکر میکنم،

دلم نمیاد رهاش کنم...

 

Totallyروز سختی بود!

 

diary...
ما را در سایت diary دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : justtmee00 بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:56

از دورهمی ها و مهمونیا بدم میاد!

حوصله ی هیچکدومشون رو ندارم...

فقط دلم میخواد تو اتاقم باشم و من باشم و 

کتابام :)

هیشکی هم نباشه:|

 

پ.ن: یه حس بدی دارم...

 

diary...
ما را در سایت diary دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : justtmee00 بازدید : 101 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:01

+یکی دیگه گند میزنه

جورشو من باید بکشم :|

 

+دارم سعی میکنم یکم اجتماعی تر باشم...

نه اینکه قبلا اصلا با هیشکی حرف نمیزدم 

اتفاقا خیلی زودجوشم ولی خب با اونایی که بهم حس امنیت میدن

مثلا با نگاهشون یا با حرفاشون یا حتی میمیک چهرشون :)

 

+یجوری احساس میکنم دارم رشد میکنم ...

یه حسی مثل پوست انداختن!

 

+تو یوتیوب چنتا کلیپ از GOT دیدم :)

چقدر دلم براشون تنگ شد...

بیشتر از همه برای دانی :)

 

+تحمل نگاهاشو ندارم :|

 

 

diary...
ما را در سایت diary دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : justtmee00 بازدید : 99 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:01

 

" ای که گفتی جان بده تا باشدت ارام جان

جان به غم هایش سپردم نیست ارامم هنوز "

 

 

diary...
ما را در سایت diary دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : justtmee00 بازدید : 105 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:01

"شب زِ نورِ ماه
رویِ خویش را
بیند سپید

من شَبَمْ
تو ماهِ من
بر آسْمانْ بی‌من مَرو"

_مولانا_

diary...
ما را در سایت diary دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : justtmee00 بازدید : 100 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:01

‏انگار روحمون تو این مدت مرده
 که دیگه مثل قدیم حسی نداریم
 به اون چیزایی که قبلاً حس داشتیم.

 

پ.ن: یه دلخوشی کوچولو داشتیم اونم اینترنت بود که حداقل با غرق شدن توش، کمی از این دنیا فاصله میگرفتیم...اونم دیگه نمیشه بهش دلخوش بود؛چون نشون دادن هروقت که بخوان میتونن قطعش کنن!

یاد اون تیکه از شعر یه شاعر فلسطینی افتادم که اسمش یادم نیست!

"زیبای کوچکم را ربودند"

 

diary...
ما را در سایت diary دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : justtmee00 بازدید : 111 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:01

دلم میگه اره

ولی عقلم میگه نه!

ترجیح میدم به حرف عقلم بها بدم:/

چرا؟

چون دست نیافتنیه ...خیلی!

بگذریم...

حافظ میگه کلی خبر خوب قراره بشنوی:)

ببینم فردا یه چشمش نمایان میشه یا نه؟

 

پ.ن : هر وقت میخوام یکم کلاس بذارم، سوتی میدم :|

انقدر بدشانسم من...شدم مفرح ذاتش :|

سری قبل ...نگم بهتره...اومدم واس مامان تعریف کردم کلی بهم خندید...ولی من دلم میخواست تبخیر شم برم تو هوا و محو شم...فردا چجوری باهاش چشم تو چشم شم ؟

diary...
ما را در سایت diary دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : justtmee00 بازدید : 85 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:01